کــلام  حــق  دمِ  شمشیـــر  مـی‌شــود  گـاهــی

 

 

هـــوای  خانـه  چـه  دلگیــر  مـی‌شــود  گاهــی

          از  ایــن  زمانــه  دلــم  سیــر  می‌شـود  گاهـی

عـقـــاب  تیـــز  پـــر  دشــت هــــای  استـغـنـــا

          اسیـــر  پنجـــه‌ی  تقــدیـــر  مــی‌شــود  گـاهــی

صــدای  زمــــزمــــه‌ی  عــــاشقـــانـــه  آزادی

          فغــان  و  نالـــه ی  شبگیـــر  مـی‌شــود  گاهی

نـگــــاهِ  مــردم  بیـگـــانـــه  در  دل  غـــربــت

          به  چَشمِ  خستـه ی  مـن  تیـر  می‌شـود  گاهـی

مبر  ز  مــوی  سپیــدم  گمان  به  عمــر  دراز

          جــوان  ز  حادثــه ای  پیـــر  مـی‌شـود  گاهـی

بگـو  اگــر  چه  به  جایــی  نمی‌رسـد  فــریــاد

          کــلام  حــق  دمِ  شمشیـــر  مـی‌شــود  گـاهــی

بـگیـــر دســت  مــــرا  آشـنــــای  درد  بـگیـــر

          مگو  چنیـن  و چنان  ،  دیـر  می شـود  گاهـی

به سوی خویش مرا می‌کشد چه خون و چه خاک

           محبّـت  اسـت  کــه  زنجیـر  مـی‌شــود  گاهــی

 

....:....:....

گفت: این روزها کمی افسرده به نظر می رسی.
گفتم: واقعا؟
گفت:حتما نیمه شبها زیادی فکر می کنی.من فکر کردن های نیمه شب را کنار گذاشته ام.
گفتم: چطور تونستی این کار را بکنی؟
او گفت: هر وقت افسردگی به سراغم میاد، شروع به تمیز کردن خانه می کنم.
 حتی اگر دو یا سه صبح باشد. ظرف ها را می شویم، اجاق را گردگیری می کنم،
 زمین را جارو می کشم، دستمال ظرف ها را در سفیدکننده می اندازم،
کشوهای میزم را منظم می کنم و هر لباسی را که جلوی چشم باشد اتو می کشم.
 آن قدر این کار را می کنم تا خسته شوم، بعد چیزی می نوشم و می خوابم.
صبح بیدار می شوم و وقتی جوراب هایم را می پوشم، حتی یادم نمی اید شب قبل
 به چه فکر می کردم.

بار دیگر به اطراف نگاهی انداختم. اتاق مثل همیشه تمیز و مرتب بود.

گفت: آدم ها در ساعت سه صبح به هر جور چیزی فکر می کنند. همه ما اینطورهستیم.
برای همین هر کدام مان باید شیوه ی مبارزه خود را با آن پیدا کنیم!

کجا ممکن است پیدایش کنم؟

هاروکی موراکامی

Life is good....

 

 


آدم باید با خودش مهربان باشد، باید خودش را دوست داشته باشد...آدم باید اصلا"

خودش را بردارد گاهی ببرد یک گوشه ایی دست بیندازد دور گردن خودش، خودش

را ببوسد،با خودش آشتی کند،گذشته را فراموش کند حتی، هی اشتباهش را پتک نکند،

نکوبد توی سر خودش، هی با پشت دست محکم نزند توی دهان خودش ،نباید مدام به

خودش سرکوفت بزند که اشتباه کردی، که باختی، که باید آن یکی راه را می رفتی

آن یکی راه را انتخاب میکردی...آدم باید با خودش مدارا کند گاهی، .نباید با خودش

سخت گیر باشد، هی خودش را به چالش بکشد،.گیر بدهد به خودش، به دور و برش،

نباید سر خودش داد بزند، خودش را بازخواست کند هی، هی انگشت کند توی

چشم و چال خودش، چشم و چال گذشته اش...آدم باید حواسش به خودش باشد.

باید با خودش مهربان باشد.خودش را دوست داشته باشد، با خودش دوست باشد.

باید گاهی پیشانی خودش را ببوسد، خودش را ببخشد،با خودش آشتی کند...

آدم گاهی چاره ایی ندارد جرء اینکه با خودش آشتی کند.