گفتی که به دل شکستگان نزدیکم...من نیز دلی شکسته دارم ای دوست

 

 

من دل به غم تو بسته دارم ای دوست

درد تو به جان خسته دارم ای دوست

گفتی که به دل شکستگان نزدیکم

من نیز دلی شکسته دارم ای دوست

راه تو به هر قدم که پویند خوش است

وصل تو به هر سبب که جویند خوش است

روی تو به هر دیده که بینند نیکوست

نام تو به هر زبان که گویند خوش است

مجنون و پریشان توام دستم گیر

چون دانی که از آن توام دستم گیر

هر بی سرو پایی دستگیری دارد

من بی سر و سامان توام

دستم گیر دستم گیر دستم گیر

ای دوست قبولم کن و جانم بستان

مستم کن و از هر دو جهانم بستان

با هر چه دلم قرار گیرد بی تو

آتش به من اندر زن و آنم بستان

کارم به یکی طرفه نگار افتاد و

گرداد من شکسته دادو

ورنه من و عشق هر چه بادا باد

ای روی تو مهر عالم ارای همه

وصل تو شب و روز تمنای همه

گر با دگران به ز منی وای به من

گر با همه کس همچومنی وای همه

 

دکتر شریعتی

 

 

 

با شدتی وحشیانه و جنون آمیز

 

آن چنان که قلبم را سخت به درد آورد

 

آرزو کردم ای کاش هم اکنون همچون مسیح

 

بی درنگ آسمان از روی زمین برم دارد

 

یا لااقل همچون

 

زمین دهان بگشاید و مرا در خود فرو بلعد

 

اما … نه

 

من نه خوبی را داشتم و نه بدی قارون را

 

من یک “متوسط” بی چاره بودم و ناچار

 

محکوم که پس از آن نیز ” باشم و زندگی کنم “

 

نه ، باشم و زنده بمانم

 

و در این “وادی حیرت” پر هول و بیهودگی سرشار، گم باشم

 

و همچون دانه ای که شور و شوق های روییدن دردرونش خاموش می میرد

 

در برزخ شوم این “پیدای زشت “

 

و آن “ناپیدای زیبا” خرد گردم

 

که این سرگذشت دردناک و سرنوشت بی حاصل ماست

 

در برزخ دوسنگ این آسیای بی رحمی که …

 

“زندگی ” نام دارد

 


 

پ.ن : آدم است دیگر...گاهی زنده بودنش نمی آید....

جهنم دور نیست...

 

 

جهنم دور نیست...

جهنم جایی است که تنها وسیله گرم کردن  

پاهای یخ زده ی یک دختر بچه،اگزوز ماشین است... 

با كدام پرواز

 

با كدام پرواز پرنده را بنويسم


وقتي آفتابي ترين انديشه


نشخوار ابر هاست


ودر زمين... ...


در ميان حجم ديوار ها


صداي آه


تنزيل عمر را در سفاهت احساس


فرياد ميزند


و عشق در آغوش لذت از ساعت عاقلانه بوسه ميگيرد


روزهاي نيكبختي


چه زيبا از بيهودگي ميخوانند :


امروز هوا عاليست


زمان بيدار است


ماندن بي معناست ...


ماندن بي معناست ، ولي من از سطرها مسدود شده ام


چشمهايم خسته


از خيره ماندن به((امید))


نميدانم


پرنده را با كدام پرواز بنويسم ....