عصر دلگیر

 

 

 
من
انبوهی از این بعدازظهرهای جمعه را
بیاد دارم كه در غروب آنها
در خیابان
از تنهایی گریستیم
ما نه آواره بودیم، نه غریب
اما
این بعدازظهرهای جمعه پایان و تمامی نداشت

می‌گفتند از كودكی به ما
كه زمان باز نمی‌گردد
اما نمی‌دانم چرا
این بعد از ظهر های جمعه باز می‌گشتند!

احمدرضا احمدی

 

هوشنگ ابتهاج

 

چه غريب ماندي اي دل !
 نه غمي ، نه غمگساري
 نه به انتظار ياري ،
 نه ز يار انتظاري...

 

پ.ن : بعضی وقتا از خودم خسته میشم، دلم میخواد از خودم فرار کنم و آدم دیگه ای

بشم...ولی فایده نداره، خودم مثل کنه به خودم چسبیدم...

 

 

 

زندگی


زندگی حتی وقتی انکارش میکنی حتی وقتی نادیده اش می گیری، حتی وقتی نمیخواهی اش

از تو قوی تر است. از هر چیز دیگری قوی تر است. آدم هایی که از بازداشتگاه های اجباری

برگشتند دوباره زاد و ولد کردند. مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند، که مرگ نزدیکانشان و

سوخته شدن خانه هاشان را دیده بودند، دوباره دنبال اتوبوس ها دویدند، به پیش بینی های

هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند. باور کردنی نیست اما

همین گونه است. زندگی از هر چیز دیگری قوی تر است...بايد يك بار به خاطر همه

چيز گريه كرد. آنقدر كه اشك ها خشك شوند،بايد اين تن اندوهگين را چلاند و بعد دفتر

زندگي را ورق زد. به چيز ديگري فكر كرد. بايد پاها را حركت داد و همه چيز را از

نو شروع كرد...


" من او را دوست داشتم __ آنا گاوالدا "