شبیه مرغک زاری کز آشیانه بیفتد
جدا ز دامن مادر به دام دانه بیفتد
شبیه طفل جسوری که رنج داده پدر را
برای گریه اش اینک به فکر شانه بیفتد
درست مثل جوانی شرور و هرزه و سرکش
که وقت غصه و غربت به یاد خانه بیفتد
شبیه متهمی که به دست خویش بمیرد
و یا به پای خودش دست تازیانه بیفتد
منم مشبه تشبیه های فوق و ای کاش
که از سرم هوس گفتن ترانه بیفتد
نشان گرفته دلم را کمان ابروی ماهت
دعا بکن که مبادا دل از نشانه بیفتد
همیشه وقت زیارت ، شبیه پهنه دریا
تمام صورت من در پی کرانه بیفتد
شبیه رشته تسبیح پاره ، دانه اشکم
به هر بهانه بریزد به هر بهانه بیفتد
ولی عهد دلم نه ، تو شاه کشور قلبی
که با تو قصه جمشید، در فسانه بیفتد
خیال کن که غزالم بیا و ضامن من شو
بیا که آتش صیاد از زبانه بیفتد
الا غریب خراسان! رضا مشو که بمیرد
اگر که مرغک زاری از آشیانه بیفتد ...
پ.ن۱: امسال هم دعوت شدم، حس عجیبی دارم
الان که این متن داره آپ میشه قطار ما هم
تازه راه افتاده
.
پ.ن۲: نائب الزیاره همه ی دوستان هستم، اگه بدی در حقتون کردم حلالم کنید

+ نوشته شده در شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۵۵ ق.ظ توسط یک شرقی