کور باد چشمی که تو را ناظر خویش نبیند...

 

 

خدایا در این روز قربانی میکنم هرچیزی را که تورا از من میگیرد.... قربانی میکنم این

نفس سرکشم را که مرا از تو دور میکند... خدایا قربانیم را بپذیر ...

خدایا تو پناهگاه منی ، مرا بی پناهگاه مکن

خدایا تو پشت و پناه منی، مرا بی پشت و پناه مکن

خدای من چگونه نا امید باشم در صورتی که تو امید منی

اینک من پیش روی توام و در میان دستان تو...رهایم نکن


بعدآ نوشت :

میان طواف خانه ات، جایی که من بودم و تو بودی و یک دنیا سکوت...
چه ناشیانه دل را باختم،جایی بینه صفا و مروه ات...دل سپردم به یک نگاه...
دویدم و نرسیدم......مرا به خود خواندی تا اینگونه پایبندم کنی؟...

 

 

 

 

 

.:.:. انار .:.:.

 

دره ها گلوله خورده اند
جنگل گلوله خورده است
خون همین حالا دارد
در انارها جمع می شود
من اما
بر تپه ای نشسته ام
بهمن ِ کوچک دود می کنم ...
پک می زنم به خیابان
پک می زنم به کافه
پک می زنم به این فصل
که سرش را پایین انداخته
از لابه لای آدم ها رد می شود
نگاه کن!
ابری که بالای شهر ایستاده
روزی ست که من دود کرده ام...

«گروس عبدالملکیان»

 

من دراین خانه به گم نامی نمناک علف نزدیکم ...



یوسف را چاهی ، یونس را نهنگی ، مسیح را صلیبی و نوح را طوفانی بود ...
نمیدانم در جست وجوی طوفان ونهنگ سر بر دریا گذارم ویا به بهانه ی چاه وصلیب سربه صحرا ؟!
اما این را میدانم که این ها همه بهانه اند وچه زیباست که گفته اند :
                                                             مقصود تویی کعبه و بت خانه بهانه

25 سالگی.... سلام

 

 

 



فردا من متولد خواهم شد...

فردا را به فال نیک میگیرم و از لابلای پنجره ی غبار گرفته به بیرون زل میزنم و

 فرض میکنم مهمانی عزیز در راه است و من منتظر آمدنش هستم...

 

 

یه قلوپ هوای خنک پاییزی

داشتم با خودم فکر میکردم که ماها چقدر زندگی رو برا خودمون سخت گرفتیم در صورتی

 

 که خیلی راحت میتونیم از خیلی چیزا لذت ببریم از همونایی که بیشتر وقتها چشامون رو

 بهشون میبندیم... 

مثلآ همین چایی خوردن اونم وقتی که حسابی خسته ای یا از یه هوای خوب و خنک پاییزی 

یا صدای خش خش برگا زیر پاهامون یا دیدن یه دوست قدیمی که خیلی وقته ندیدیش یا شنیدن 

صدای گرم مادرت وقتی که برا خوردن عصرونه صدات میکنه یا صدای خنده یه کودک که با 

تموم وجود داره میخنده و خیلی چیزهای دیگه  که خیلی راحت میشه ازشون لذت برد 

                                                                    مهم اینه که خودمون بخوایم...

 


پ.ن: مهر امسال تا الانش که خیلی خوب بود و پر از خبرای خوب و امیدوار کننده ، 

امیدوارم این روند تا آخر ادامه پیدا کنه.

 

بعدآ نوشت : آیا سقفی بالای سرت هست؟ نانی داری برای خوردن، لباسی برای پوشیدن و ساعتی

برای خوابیدن؟نامی داری برای خوانده شدن، کتابی برای آموختن و دانشی برای یاد دادن،

بدن سالمی برای برداشتن سبد یک پیر زن، سخنی برای شاد کردن یک کودک، دهانی برای

خندیدن و خنداندن، لحظه ای برای حس کردن، قلبی برای دوست داشتن و خدایی برای پرستیدن؟

....پس خوشبختی، بسیار خوشبخت...


" اسکاول شین "