داشتم با خودم فکر میکردم که ماها چقدر زندگی رو برا خودمون سخت گرفتیم در صورتی
که خیلی راحت میتونیم از خیلی چیزا لذت ببریم از همونایی که بیشتر وقتها چشامون رو
بهشون میبندیم...
مثلآ همین چایی خوردن اونم وقتی که حسابی خسته ای یا از یه هوای خوب و خنک پاییزی
یا صدای خش خش برگا زیر پاهامون یا دیدن یه دوست قدیمی که خیلی وقته ندیدیش یا شنیدن
صدای گرم مادرت وقتی که برا خوردن عصرونه صدات میکنه یا صدای خنده یه کودک که با
تموم وجود داره میخنده و خیلی چیزهای دیگه که خیلی راحت میشه ازشون لذت برد
مهم اینه که خودمون بخوایم...
پ.ن: مهر امسال تا الانش که خیلی خوب بود و پر از خبرای خوب و امیدوار کننده ،
امیدوارم این روند تا آخر ادامه پیدا کنه.
بعدآ نوشت : آیا سقفی بالای سرت هست؟ نانی داری برای خوردن، لباسی برای پوشیدن و ساعتی
برای خوابیدن؟نامی داری برای خوانده شدن، کتابی برای آموختن و دانشی برای یاد دادن،
بدن سالمی برای برداشتن سبد یک پیر زن، سخنی برای شاد کردن یک کودک، دهانی برای
خندیدن و خنداندن، لحظه ای برای حس کردن، قلبی برای دوست داشتن و خدایی برای پرستیدن؟
....پس خوشبختی، بسیار خوشبخت...
" اسکاول شین "
+ نوشته شده در شنبه ۶ مهر ۱۳۹۲ ساعت ۳:۱۲ ب.ظ توسط یک شرقی