روزها، شب ها، هفته ها، ماه ها، سال ها

 

این روزها که می گذره هر روزش با خودش درس های تازه میاره. آدم های

بیشتری رو می شناسم و با وِیژگی ها و موقعیت های تازه تری آشنا میشم.

تلخ و شیرین داره....این روزها در حال یادگیری درس های سخت هستم.


پ.ن۱: آدم هــا را زمـــانــی کــه نـیـــاز بـــه شنـیده شـدن دارنـــد بـشنــــــویــد

نــــه ... زمـانـیکـــه حـــوصلـــه شــنـیـدن داریــــــــــد

 

حسین پناهی

 

 

 

و از این هوای مطبوع بارانی لذت ببر ...

خوشبختانه

باران ارث پدر هیچکس نیست


 

پ.ن: درزندگی یادگرفتم ...دوست شوم،بخندم،گریه كنم،گاهی بغض كنم، ببخشم...

ولی ای كاش یاد میگرفتم كه گاهی فقط گاهی نیز فراموش كنم....

در جستجوی خدا

 

 

 به دنبال خدا نگرد

خدا در بیابان های خالی از انسان نیست

خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست

... به دنبالش نگرد

خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست

خدا در قلبی است که برای تو می تپد

خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد

خدا آنجاست

در جمع عزیزترینهایت

خدا در دستی است که به یاری می گیری

در قلبی است که شاد می کنی

در لبخندی است که به لب می نشانی

خدا در بتکده و مسجد نیست

گشتنت زمان را هدر می دهد

خدا در عطر خوش نان است

خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی

خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن

خدا آنجا نیست

او جایی است که همه شادند

و جایی است که قلب شکسته ای نمانده

در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش

در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش

باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست


 

پ.ن : دوست داشتن ربطی به دیدن ندارد !

آدم ها

خدا را هم دوست دارند هنوز ...

 

قصر لذت

 

 

آغوش آسمان

بوسه باد

لالایی ماسه ها

مرا می برد تا قصر لذت

جایی که قطرات خدا

تمام روحم را شستشو می دهند

چشم هایم را می بندم.

به موسیقی روان رگهایم گوش می سپارم .  

صدای قایق های قرمز اکسیژن را می شنوم.

صدای بلعیدنشان را در دهان سلول.

و صدای شاداب و  لطیف سلامتی را  

وه چه همهمه با شکوهی!! 


پ.ن :  

 

می خواهم برگردم به روزهای کودکی

آن زمان ها که :

پدر تنها قهرمان بود

عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد

بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود
 
...

بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند


تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.

تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود

و معنای خداحافـظ، تا فردا بود....!
 

  

این نیز بگذرد

 

 

 سيگار زیر لب....دودی غلیظ.. ریه ام بی تقصیر است ...

دارد تاوان ندانم کاری طبقه پایینیش اش را پس میدهد...

سيگار ميکشم تا دود کنم خیال بودنش را... تا سیاه کنم دوران زجرم را....

زندگی بی رحم است.... زندگی لحظه به لحظه شده است...

زندگی کام به کام سيگاراست

بعضی افراد روی حرفی که میزنند می ایستند ولی بعضی ها فقط حرف میزنند

 

 

گاهی از انسان بودنــــــــم شرم میکنم ...

گاهی می خواهم انســــــــــان نباشم

گوسفندی باشم ، پا روی یونجه هـــــــا بگذارم

اما دلــــــــــی را دفن نکنم ... !

گرگی باشم ، گوسفند هـــــــا را بِدَرم

...
اما بدانم ، کــــــــارم از روی ذات است و رازبقا ست

نه از روی هوس ... !

خفاشی باشم که شبها گـــــــــردش کنم

با چشمهـــــــــای کور ،‌ اما خوابی را پرپر نکنم ... !

کلاغی باشم که قار قار کنم

پرهــــــــایم را رنگ نکنم و دلــــــــی را با دروغ بدست نیاورم
 

پ.ن : تنهاییم را پک میزنم تا ریه هایم تورا کم بیاورد و شرعی ترین خودکشی را تجربه کنم