چقدر زود گذشت انگار همین دیروز بود اولین روز دانشگاه ... تا وارد دانشوران شدم
محیطش دلم رو زد اصلا انتظار نداشتم یه همچین جایی باشه ،فضای دلگیر و ساختمان قدیمی،
با اینکه از قبول شدنم خیلی خوشحال بودم ولی با دیدن این شرایط از دانشگاه اومدنم پشیمون
شدم درست مثل بچه های کلاس اولی بغض کرده بودم وبه فکر انصراف بودم .چند هفته بعد
که با محیط آشنا شدم به حال روز اولم می خندیدم .رفته رفته عاشق دانشوران شدم حتی حالا
دلم برا کلاس 6 که توی حیاط بود و کلاس اوپن ،تنگ شده حتی تصور اینکه دیگه دفتر
دانشوران برای من بسته شد خیلی سخته...(بقیه در ادامه مطلب)
پ.ن ۱: هیچ وقت هیچ کدومتون رو فراموش نمیکنم ...
پ.ن ۲: اگه حرفي زدم كه دلي رنجيده. اگه با شوخیهام باعث اذیت یکی شدم
يا اگه كسي احساس بي لطفي از جانب من بهش دست داده كلآ سهوي بوده. به بزرگواري
خودتون ببخشيد و حلالم کنین .
بعدآ نوشت ۱:و با تشکر فراوان از ساناز دختر خاله هما که با قدوم مبارکشون هر چند روز یکبار
دانشگاه مارو از وجود شون مستفیض میکردند
ساناز میدونم که میدونی چقد دوست دارم
بعدآنوشت۲:آگه من گفتم دفتر دانشوران برای من بسته شد، یعنی این دفتر هم مثل دفترای
دیگه تموم شد دیگه نمیشه توش خاطره نوشت فقط میشه خاطرات رو مرور کرد...
بعدآ نوشت 3: چقدر سخته فهمیدن اینکه یکی از هم کلاسیات خودکشی کرده باشه ، چقدر تلخه یاد آوری
بعضی خاطراتی که اون هم سهیم بود... امیدوارم خدا به خانواده ی آقای پرکار صبر بده 26-02-1392
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۱ ساعت ۱:۵۰ ب.ظ توسط یک شرقی
|