من هوارم را سر خواهم داد

 

 

 

 

مشت می کوبم بر در


پنجه می سایم بر پنجره ها


من دچار خفقانم


خفقان...


من به تنگ آمده ام از همه چیز


بگذارید هواری بزنم ،


آی


آی با شما هستم این درها را باز کنید


من به دنبال فضائی می گردم


لب بامی ...


سر کوهی...


دل صحرائی ...


که در آنجا نفسی تازه کنم


می خواهم فریاد بلندی بکشم


که صدایم به شما هم برسد


من هوارم را سر خواهم داد


چاره ی درد مرا باید این داد کند


از شما خفته ی چند


چه کسی می آید با من فریاد کند؟؟؟؟؟

 

مي خوام وقتي ميگم تنهام بخندم

 

 

  

دوست دارم بخندم...بلند بلند...آنقدر که فرشته های آسمان مرا ببینند و بدانند که

 روی این زمین خاکی پر از دود و آهن،کسی هست که از انتهای روحش خوشحال

 است و قهقهه هایش تمام نشدنی ست...

 

طبیبان را صدا بزنید،انسانیت در حال جان كندن است

 

ذرات هوارو میبینم....

 

توی بهار خواب ۳در۴ ،چهار زانو نشستم،یه تیکه از آسمون دیده میشه ...

 

جلسه داشتیم ،من ،خدا ،وجدانم ،روحم همه بودیم ...

 

محکوم شدم ومجازاتم بلند خونده شد...

 

از خودم دفاع کردم دفاع مشروع ،عفو خوردم...

 

وجدانم گفت اگه آدما همیشه فکر میکردن که فقط یه بار فرصت واسه اشتباه کردن

 

دارن دنیا قشنگ میشد ...

 

دیگه فرصتی واسه اشتباه ندارم ...

 

میخوام با لحظه هام زیبا زندگی کنم تا آخرین نفس ....

 

امروز روز آزادی روحم بود از قفس تنگ نا امیدی ....

 

مرشد بزن زنگو.....

کسی که مثل هیچکس نیست

ادم گاهی وقتا ... خیلی چیزا میخواد...

 

 

 

 

آدم گاهی تهی می شود ...



خالی می شود ...



دلش یک گوش می خواهد که فقط برایش حرف بزند ... غُر بزند ...


......

دلش می خواهد ... زیر دوش آب ریز ریز برای خودش اشک بریزد ...



دلش می خواهد ... زیر باران ساعت ها قدم بزند و خیس شود ...



دلش می خواهد ... برود ... ولی نرسد ...



دلش می خواهد ... فقط به صدای باران گوش دهد ...



دلش می خواهد ... ساعت ها بخار دهانش را نگاه کند ...



دلش می خواهد ... چشمانش را ببندد ... به هیچ چیز فکر نکند ...



دلش می خواهد ... خودش را لوس کند ...



دلش یک آغوش اَمن می خواهد ...


 

پ.ن :

 

خطا از من است میدانم.سالهاست گفته ام "ایاک نعبد "اما به دیگران هم دل سپرده ام ...

 

از من که سالهاست گفته ام "ایاک نستعین"اما به دیگران هم تکیه کرده ام..

 

اما رهایم نکن.

بیش از همیشه دلتنگم به اندازه تمام روزهای نبودنم...

 

 

 

پیش نیازهای زندگی

 

 

همیشه دلم می خواست

 

دختری داشته باشم

 

که پرواز موهایش را در باد ببینم

 

و پسری

 

که برایم ساز بزند

 

اما هیچ گاه پدری برایشان تصور نکردم!

 

کاش گذراندن زندگی

 

این همه پیش نیاز نداشت

 

 

 

خدای من

 

 

 

خدایا تو را عاشق دیدم و غریبانه عاشقت شدم

تو را بخشنده پنداشتم و گنه کار شدم

تو را...

وفادار دیدم و بی وفایی نمودم ولی هر کجا که رفتم سرشکسته بازگشتم

 
تو را گرم دیدم و در سردترین لحظات به سراغت آمدم


اما...


تو مرا چه دیدی که همچنان بخشنده و توبه پذیر و مشتاق بنده ات ماندی؟؟؟
 

 

 

 

مـــــن بازمانده ی یــــک قـصـّه ام .... همـــان یـکــــی کــه هیچــــوقــت نـــبـــــود...!!