سال یک هزار و سیصد و نود و یک :دی

 

 

 

۳۶۵روز گذشت...

بعضیا دلشون شکست...

بعضیا دل شکوندن ...

خیلی ها عاشق شدن...

خیلی ها تنها شدن...

عده ای از بین ما رفتن...

عده ای هم به جمع ما اضافه شدن...


خلاصه خیلی اتفاقا افتاد و این سال هم مثل بقیه سالا با تمام بدیها و خوبیهاش تموم شد...


 

آرزو نوشت:

آرزو میکنم نوروزی که پیش رو داریم، آغاز روزهایی باشه که آرزو داریم

آرزو میکنم سال 91 بهترین سال زندگیمون باشه طوری که هرچند سال هم که از

روش بگذره با خوبی ازش یاد کنیم.

آرزو میکنم تنی سالم و روانی در آرامش داشته باشیم


 

سلامت نوشت:

به سلامتی اونایی که بد میبینن اما بد نمیشن....!

به سلامتی همه زندانیایی که سال تحویل رو دربند هستند

به سلامتی سربازی که لحظه ی سال تحویل رو پست وایستاده 

به سلامتی اونی که لحظه ی سال تحویل به ستاره ها نگاه میکنه چون سقفی بالا سرش نیست
 
به سلامتی اونایی که سال تحویل در بیمارستان هستند
 
به سلامتی اونایی که موبایلشون واسشون هیچ فرقی با ساعت نداره
 
به سلامتی اونی که لحظه سال تحویل یادش بودی .....!
 
به سلامتی همه رفیقای با مرام که مردونه تو روت حرف میزنن و پشتت کمتر از گل نمیگن!
 
به سلامتی سال جدیدی که هیچ عصر جمعه لعنتیی توش نباشه !!!

به سلامتی اونایی که سال تحویل بر مزار عزیزانشون هستند.

به سلامتی ِ اونایی که سال تحویل کنار مامان باباشون نیستن... 

به سلامتی اونایی که قلبشون شکسته و بغض گلوشون رو گرفته.
 
و در آخر هم  به سلامتی پدری که ساعتش رو میفروشه تا واسه شب عید ماهی و
 
سبزه بخره تا جلو زن و بچش شرمنده نشه…

 


پیام نوشت :
 
سال تحویل رو به یاد هم باشیم

آیا خدا برای بنده گانش کافی نیست؟

 

 

 

بعضی از آیات هستند که وقتی میخونم شرمنده خدا میشم...

مثل همین آیه:

 

الیس الله بکاف عبده- الزمر 36

آیا خدا برای بنده گانش کافی نیست؟

 

شمارو نمیدونم ولی من که با این آیه خیلی حال میکنم هروقت احساس میکنم

که دیگه آخر راه هست،اینو میخونم

 

تور را فرشته ها گرفته بودند

بدون آنکه تایی

در عاقبتش بخورد

پری ها قند می ساییدند

آنقدر که برف شیرینی می آمد

عزرائیل در لباس جدیدش

خطبه می خواند

" و این بار سوم است که می پرسم

دوشیزه مکرمه

خانم مهربان

شاعر می شوی؟ "

 مجید سعد آبادی


پ.ن: میدانی این آرامش ظاهرم گمراهت نکند، در درون خانه به دوشم.

گر چه آهو نیستم اما پر از دلتنگی ام...ضامن چشمان آهوها به دادم میرسی؟

 

 

شبیه مرغک زاری کز آشیانه بیفتد

 

جدا ز دامن مادر به دام دانه بیفتد

 

 

شبیه طفل جسوری که رنج داده پدر را

 

برای گریه اش اینک به فکر شانه بیفتد

 

 

درست مثل جوانی شرور و هرزه و سرکش

 

که وقت غصه و غربت به یاد خانه بیفتد

 

 

شبیه متهمی که به دست خویش بمیرد

 

و یا به پای خودش دست تازیانه بیفتد

 

 

منم مشبه تشبیه های فوق و ای کاش

 

که از سرم هوس گفتن ترانه بیفتد

 

 

نشان گرفته دلم را کمان ابروی ماهت

 

دعا بکن که مبادا دل از نشانه بیفتد

 

 

همیشه وقت زیارت ، شبیه پهنه دریا

 

تمام صورت من در پی کرانه بیفتد

 

 

شبیه رشته تسبیح پاره ، دانه اشکم

 

به هر بهانه بریزد به هر بهانه بیفتد

 

 

ولی عهد دلم نه ، تو شاه کشور قلبی

 

که با تو قصه جمشید، در فسانه بیفتد

 

 

خیال کن که غزالم بیا و ضامن من شو

 

بیا که آتش صیاد از زبانه بیفتد

 

 

الا غریب خراسان! رضا مشو که بمیرد

 

اگر که مرغک زاری از آشیانه بیفتد ...


 

پ.ن۱: امسال هم دعوت شدم، حس عجیبی دارمالان که این متن داره آپ میشه قطار ما هم

تازه راه افتاده.

پ.ن۲: نائب الزیاره همه ی دوستان هستم، اگه بدی در حقتون کردم حلالم کنید

 

 

 

 

 

یکی تاس می اندازد وهر بار که شش می آید

مملکتی را برده است

یکی بیلیارد بازی می کند و

با هر توپی که درون لوز می اندازد

هزاران بمب را از هواپیماها پایین ریخته

کارگری ساده ام

که نیمه ی خالی شیشه های الکل را در چشمانشان جمع می کنم

چشم هایی که به زودی قرمز می شوند

وهزاران خانواده بی گناه رامعامله می کنند

هزاران زن را از آغوش همسرانشان

به کاباره ها می کشند

هزاران قلب را میان تکه های یخ

به جزایر دلخواه می فروشند

 

شاید تا به حال ندیده ایدچگونه پسران یهود

لابه لای چشم های دختران مسلمان

دنبال تیله های سیاهو قهوه ای می گردند

شاید تا به حال ندیده اید

مردان دست به پولی که موهای سیاه یک آسیایی را

با پوست سرش می خرند

 

من یک کارگر ساده در کاباره ای سلطنتی هستم

که زمان اذان را

از عادت سحری خوردن پدرم در کودکی حدس می زنم

نماز را لابه لای بشکه های شراب

بامستی تمام می خوانم

مجید سعدآبادی


 

پ.ن: خدایا لطف کن برو به آنهایی که ایمان آورده اند یادآوری کن که تو خدا هستی نه آنها...