زن که باشی

 

زن که باشی ترس های کوچکی داری !


از کوچه های بلند ، از غروب های خلوت


و از خیابان های بدون عابر می ترسی !


از صدای موتورسیکلت ها و دوچرخه هایی که بی هدف

 
در کوچه پس کوچه ها می چرخند ، می ترسی !


از بوق ماشین هایی که ظهرهای گرم تابستان جلوی پاهایت ترمز می کنند


و تو فقط چهره ی آدم هایی را می بینی


که در چشم هایشان حس نوع دوستی موج می زند....!

زن که باشی ترس های کوچکی داری ،


به بزرگی همه بی عدالتی هایی که به جرم زنانگی محکومت می کنند ...


و همیشه این تویی که مقصری

 

 

طعم تضاد عقل و دل

 

 

آیا تابحال طعم تضاد عقل و دل راچشیده ای ؟

 طعمی گس دارد انگار دل هم دیوانه است

جنون در پی دلبستگی را می بیند و دیوانه میشود

ومن آن کسی ام که نه تنها این درد را حس کرده ام بلکه در کشاکش به مرز

 جنون رسیده ام

 مرز جنون کجاست وقتی دیوانگان عاقل نما ازتو در بند جنون اسیرترند‍‍ ؟؟؟؟

در سمت توام

 

 

در سمت توام

 

دلم باران ...

               دستم باران ...

                               دهانم باران ...

                                             چشمم باران ...

 

روزم را با بندگی تو پاگشا می کنم

 

         هر اذانی که می وزد پنجره ها باز می شوند

 

یاد تو کوران می کند

 

 

هر اسم تو را که صدا می زنم

 

ماه در دهانم هزار تکه می شود

 

کاش من همه بودم

 

با همه دهان ها تو را صدا می زدم

 

 

کفش های ماه را به پا کرده ام

 

                          دوباره عازم توام

 

 

تا بوی زلف یار در آبادی من است

 

هر لب که خنده ای کند از شادی من است

 

 

زندگی با توست

 

زندگی همین حالاست...

خط فقر را نمیتوان کشید..... میتوان چشید .....

 

 

 

 

من اگر پیامبر می‌شدم ، معجـــــــزه‌ام خنــــــدانــــدن کودکان ِ خیابانی بود...

آذربایجان دوو سس وئر

 

 

...........

 

 

 

بوی پاییز می دهد تابستان این روزها

انگار که شهریور عاشق شده باشد...

خدایا ممنون که امسال هم دعوتم کردی... یه دنیا ممنون ×: ×: ×: ×:

 

 

 

 

قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ
 
 
گفت من شرح اندوه خويش تنها با خدا مى‌گويم و از [عنايت] خدا چيزى می‏دانم كه شما نمى‏دانيد