..::..

 

 

خداحافظ تابستان ؛

یادت باشد روزهای گرمت به سردی گذشت...


پ.ن : دارد پاییز می رسد ،

انار نیستم

که برسم به دست های تو؛

برگم

پُر از اضطرابِ افتادن

 

 

داد درويشــــــي از سر تمــــهــيــــد

سر قليــــان خويش را به مــــريـــــد

گفت کز دوزخ اي نـــــکـــو کـــــــردار

قـــــدري آتــــش به روي آن بگــــذار

بگــــرفت و بـــبـــــرد و بـــــــــاز آورد

عقـــــــــد گوهـــــــــر ز درج راز آورد

گــــــــفت در دوزخ هــرچـه گـــرديدم

درکـــات جحيـــــــــــم را ديــــــــــدم

آتـــش و هيــــــزم و ذغــــال نبــــــود

اخگـري بهــــــر اشتــعـــــال نبــــــود

هيــــچ کس آتشــــــي نمي افروخت

ز آتش خويش هر کسي مي سوخت


 

نحنُ اقرب الیه من حبل الورید

 

 

هنوز به دیدار خدا می روند ... خدایی که در یک مکعب سنگی خود را حبس کرده !!

خدا همین جاست ، نیازی به سفر نیست !

خدا همان گنجشکی است که صبح برای تو می خواند ،خدا در دستان مردی است که
 
نابینایی را از خیابان رد می کند ،خدا در اتومبیل پسری است که مادر پیرش را هر هفته
 
 برای درمان به بیمارستان می برد ،

خدا در جمله ی " عجب شانسی آوردم"است !!


خدا خیلی وقت است که اسباب کشی کرده و آمده نزدیک من و تو!!

خدا کنار کودکی است که می خواهداز فروشگاه شکلات بدزد !!

خدا کنارساعت کوک شده ی توست، که می گذارد 5 دقیقه بیشتر بخوابی!!

از انسانهای این دنیا فقط خاطراتشان باقی می ماند و یک عکس با روبان مشکی ،
 
از تولدت تا آن روبان مشکی ، چقدر خدا را دیدی ؟!

خدا را 7 بار دور زدی یا زیر باران کنارش قدم زدی ؟

خدا همین جاست ، نه فقط در عربستان!

خدا زبان مادری تو را می فهمد ، نه فقط عربی را !........... خدایا دوستت دارم...
 

 
پ.ن : خدایا !شرمسارم كه بر درو دیوار شهرم همه جا نام توست اما دریغ از اینكه در
 
رفتار و كردارها بتوانم ترا بیابم

مهندس شدم رفت پی کارش

 

 

 

امروز پروژه پایانیم  رو تحویل دادم و فارغ التحصیل شدم و الان هم به طور رسمی

و قانونی مهندس بیکار جامعه هستم ...


 

 

بعدآ نوشت: امروز(۱۲/۰۶/۱۳۹۱) کار تسویه رو هم تموم کردم و بنابه گفته

مسول آموزش مدرکمون بعد ۱۵ روز به دستمون میرسه، وقتی دیدم کارت

دانشجویم رو باطل کردن به کل حالم گرفته شد ، الان هم نمیدونم چه مرگمه

من

 

 

بَعضی وَقتا جَواب نِمیدَم...لال میشَم...لال!


وَلی نَه اینکه نَخوام آ نَه...چیزی نِمیگَم چون تا خِرخِره پُراَم،پُراَز دلیل های اَلَکی،

یا شایَد توجیه!

واسه هَمین لال میشَم...

دوست دارَم بِهِت بِفهمونَم،ولی خِنگ بودَنِت کِ یادَم میاد؛...

مُنصَرِف میشَم اَزگُفتَنِ چیزایی کِ ، نَ گُ ف تَ م.

گُم میشَم.گُم میشی.گُم میشیم لابِ لایِ حَرفایِ خورده شُده


 

پ.ن : توی یه برهه ی زمانی خیلیا رو تونستم بشناسم ، خوبی و بدیه بعضیا برام

اثبات شد فهمیدم به هر کسی نگم دوست و به هرکسی نگم دشمن ،

فهمیدم اگه جلوی بعضیا اعتراف کنم  زود ژست خدا میگیرن، فهمیدم دلسوزیه

 بعضیا از روی خوشحالیه نه ناراحتی... خلاصه ی کلام اینکه من دیگه همون

 من سابق نیستم دیگه میتونم خوب و بد رو تا حدی  تشخیص بدم،سعی میکنم بیشتر

 دقت کنم تا کمتر ناراحت بشم...