دفتر دانشوران با تمام خوبی ها و بدیهاش برای من بسته شد 14/4/91
روز اول ساعت اول کلاس اول رو هیچ وقت فراموش نمیکنم، بیشتر بچه ها سر جابه جایی
گروه هاشون توی سالن بودن منم چون از دوستام جدا افتاده بودم دنبال یار تعویضی میگشتم
برا همین یکم دیر رفتیم سر کلاس آمار ...
استاد آمار(آفای میرزایی) نرسیده شروع کرده بود به تدریس .خیلی آدم خشکی بود ولی
برخلاف بقیه نظر من راجبه تدریسش خوب بود درسته نمره ی بالایی نگرفتم ولی سوالاش
دقیقآ عین جزوه بود...یادمه حتی به خاطر تدریس بدش روزای اول کلاس آقای پرکار با استاد
حرفشون شد و از کلاس زدن بیرون....
وبعد اساتید دیگه که هر کدام با روحیه وشخصیت خاص خودشون یکی امید می داد و دیگری
از زندگی سیرمون می کرد ولی همه کلاسها قشنگی خاص خودشون رو داشتند...و بعضی از
اونا عمرا فراموش بشن..
متلکهای بامزه وخنده دار و تدریس خوب آقای حسینی که با وجود جدی گرفتن درس به همه
خوش میگذشت . یادمه اوایل ترم 1 که کلاس طراحی الگوریتممون تو ساختمون شماره 2
تشکیل میشدکلاس فقط یه پنجره داشت اونم رنگ شده بود معلوم نبود اونورش چیه! کلاس
خیلی گرم بود ،بچه ها به استاد گفتن اگه میشه پنجره رو باز کنه که استاد هم قبول کرد
وقتی باز کرد دیدیم اونور پنجره هم دیواره و در واقع پنجره الکیه کلاس منفجر شد ازخنده ...
هیچ وقت اضطراب کلاسهای آقای خلیل پور رو فراموش نمیکنم، وقتی که وارد کلاس میشد و
شروع به درس پرسیدن می کرد وقتی که نفس ها در سینه حبس میشد تا اینکه بالاخره استاد از
بین دانشجوها یکی رو صدا می زد ، اعتراف میکنم که من ومرضیه و وحیده قبل اومدنشون
دعای نادعلی میخوندیم =)) که انصافآ کار ساز بود... و بودند دانشجوهایی که یا وسط کلاس
جیم میشدن یا موقع تحویل تمرینا !!
پندها و اندررزهای کلاس آقای حیدری نژاد هم که هیچ گاه فراموش نمی شه آنچنان رغبتی
بین دانشجوها ایجاد میکرد که همه میخواستن سریع برن کلاس زبان اسم نویسی کنن ...
و از همه مهم تر هیچ وقت مدیر گروهمون آقای دکتر حیسن زاده رو فراموش نمیکنم انصافآ
اخلاق خیلی خوبی دارن و من تا به حال اعصبانی بودنشون رو ندیدم و همیشه هم سعی کردن
مشکل دانشجوهاشون رو رفع کنن...ولی چیزی که از کلاس آقای حسین زاده همیشه تو ذهنم
میمونه اون حرکات دستش و اون لهجه ی زبان ترکیش بود که واسه خودش خنده بازاری بود!!
علاوه بر اینا مسئول امور فرهنگی آقای خادم حسینی رو هم هیچ وقت فراموش نمی کنم هر 2
باری هم که دانشجوها رو برد مشهد،من ندیدم با این همه اذیتی که ماها کردیم یکبار هم این مرد
صداش رو بلند کنه یا عصبانی بشه...خیلی مردی آقای خادم حسینی خیلی !:دی
دعوا ها و ماجراهای ترم1 و خوشگذرانی ها و خستگی ها ی بقیه ترم ها همه و همه قشنگ
بود وفراموش نشدنی.... دوستی با بچه هایی که پرشورترین و شلوغترین دانشجویان دانشگاه
بودند ... همه باهم و یکدل به محض بدست آوردن فرصت کارمان دور هم نشستن بود و گفتن
وخندیدن آنقدر می گفتیم و میخندیدیم که صدای اطرافیانمان را در می آوردیم. مخصوصآ بحث
آخرین روزمون که سره حشره ای به اسم arih gizardan بود و ماها که فارسیش رو
نمیدونستیم اسمش رو گذاشتیم زردآلو سرخ کن یا به قوله آقای اقدسی سوسک بزرگ بالدار =))
بچه ها هر کدام با روحیات خاص خودشان جمع زیبایی را تشکیل داده بودند...
مرضیه با دلسوزیاش با اون همه دلنگرانیاش با حرفهایی که گاه باعث خندمون بود و با یکم
حساس بودنش، وحیده با درس خواندناش با صداقتی که توی دوستیش بود با یه ذره زود
عصبانی شدنش، فائزه با حرفهای منطقیش و رک بودنش با هیچ وقت عصبانی نشدنهاش،هما
با گفتن حرفهای با مزه وخنده دار که همیشه باعث شادیمون بود،صبا با شلوغ بازی هاش و با
اون خنده هاش که به همه نشاط میداد ، مهری با اون همه مهربونیاش با ذوق و شوق حرف
زدنهاش،نیوشا با اون حرفها و یکرنگیاش ، مینا با اون آرامشی که داشت و همیشه آروممون
میکرد با یکم زود رنج بودنش جمع گروه 9 نفری مارو تشکیل میدادن که عمرآ حتی یکیشون رو
فراموش کنم ،مریم اسلامی با اون حس مدیر بودنش و همکاری و دو تومن بده گفتناش :دی
،خانم صراف با جزوه ریاضیش، خانم میرجلیلی معدل الف کلاسمون وبقیه خانوما....
آقای اقدسی که خیلی با همه جور بود و هرکسی تو هرکدوم از درسا به مشکل بر میخورد
سریع میرفت پیش ایشون، آقای خان بابایی با اون طرز سخنرانیاش با اون منطقی که برا قانع
کردن طرف مقابل استفاده میکرد ، آقای رجب خانی با اون حس بذله گویی و متلکاش و ...
،آقای صادقی با اون احساساتش ، آقای کوهی وند با اون خاطره تعریف کردناش ،آقای
سیدی و گیر دادنای بچه ها به اون بنده خدا واسه تو گروه خودش نیومدناش، آقای پورعطا با
برنامه نویسیاش، آقای نقی پور،آقای فضل الهی، آقای شلانی،آقای پرکار،آقای اسدی ،
آقای قویدل،آقای قلیپور و بقیه دوستان که جمع گروه کامپیوتر 89 رو تشکیل میدادن که دیگر
شاید هیچگاه این گروه در کنار هم جمع نشود ...
خاطرات دانشگاه هر کدام رنگ وبویی دارد حتی خاطرات جا گرفتن های بچه ها برای یکدیگر
وبعد صدای بلند خنده هایی که آنروز به نظر می رسید هیچگاه تمامی ندارد ...
کاش زمان به عقب بر می گشت آن روزها وقتی سر کلاس می رفتیم نگاهمان به ساعت بود
که کی تمام میشود تا از زندان درس آزاد شویم و امروز نه فقط آرزوی کلاسهای شاد پیرعلیلو
بلکه حتی آرزوی ترس و اضطراب کلاسهای آقای خلیل پور را هم داریم ...
وباز هم کاش و ای کاش...
شاید اگر بخواهم خاطرات این 2 سال رو بگم کتابی بشه آمیخته به کمدی وتراژدی که
خنده هایش لبخند حسرت آمیزی را نقش لبانمان میکند و غمهایش اشک را به چشمانمان
هدیه میکند ...