قصر لذت
آغوش آسمان
بوسه باد
لالایی ماسه ها
مرا می برد تا قصر لذت
جایی که قطرات خدا
تمام روحم را شستشو می دهند
چشم هایم را می بندم.
به موسیقی روان رگهایم گوش می سپارم .
صدای قایق های قرمز اکسیژن را می شنوم.
صدای بلعیدنشان را در دهان سلول.
و صدای شاداب و لطیف سلامتی را
وه چه همهمه با شکوهی!!
پ.ن :
می خواهم برگردم به روزهای کودکی
آن زمان ها که :
پدر تنها قهرمان بود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود
...
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود....!
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۱ ساعت ۱۰:۱۵ ب.ظ توسط یک شرقی