ژلوفن ِ هشتصد ، بروفن ِ يک و دويست ! نـــــه ... اينا کافي نيســــت !
آلزايمرم عود کرده ، سردرد ها موهام ُ سفيد کردن
دست چپم تـــير ميکشه ، دکترا ازم قطع اميد کردن
اورژانس تلفن ها مو قطع ميکنه ، آتش نشاني ميگه نمياد
به 110 زنگ زدن هم موضوع جنايي تري مي خواد !
دور اتاقم راه مي رم و فقط کاغذ سياه مي کنم
همه رو از خودم مي رنجونم و واسه هزارمين بار اشتباه مي کنم
قهوه ي تلخ مي خورم و ميگم اينجوري دلم آروم ميشه
اَه ! خدااااا اين سردرد لعنتي کي تموم ميشه ؟!!!
ژلوفن ِ هشتصد ، بروفن ِ يک و دويست ! نـــــه... اينا کافي نيســــت !
هديه ي وَلنتــاين َ مو نگاه مي کنم ... با همون کــادو ِ شيک ُ
بهترين چيزيه که تا حالا گرفتم ! آره همون چند گرم آرسنيک ُ
دوباره هزار جـــور فکر و خيال مي زنه سرم
که اينجوري بميرم يا از برج ميــلاد بپـــرم !؟
خودم حاضرم ولي چه جوري خدا رو راضي کنم ؟
تو رو مي گيرم و هنوز اِشغالي ! فرصت ميشه باهات خداحافظي کنم ؟!
فرصت نمي شه بازم بين موندن و رفتن آويزونم کني
خوشحالم که اِشغالي و اين بار نمي توني پشيمونم کني !
ازت نااميدم و از اينکه مي گفتي هميشه کنارم واميستي
از هميــــشه منتفرم ! از هميشه اي که ... کنارم نيستي !!!
ژلوفن ِ هشتصد ، بروفن ِ يک و دويست ! نـــه ، نـــــــه،نــــــــه... اينا کافي نيســــت !
+ نوشته شده در دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۹ ساعت ۸:۲۵ ب.ظ توسط یک شرقی