من در ميان دروغها و خيانتها و دلهاى چركين گم شده‏ام.

 

آب چشمه‏ام خشكيده و خورشيد زندگى‏ام در كسوفى دايم مات شده است. گنجشكها دهن‏كجى‏ام مى‏كنند و گربه‏اى هر شب از خانه‏ام دزدى مى‏كند، پرنده‏ها به نامه‏هايم مى‏خندند و قاصدك رسواگر رازهايم شده است. مهتاب اگر مى‏آيد براى خودنمايى است و گرگها، آه آنها قلبم را به دندان كشيده‏اند.

سياه شده‏ام! ديگر مرا طاقتى نيست. من خود را گم كرده‏ام و هر چه مى‏جويم كمتر مى‏يابم. من گم شده‏ام ! نابينايى شده‏ام كه در ظلمات راهش را نمى‏يابد و مقصد و مقصودش را از ياد برده است. چه بوده‏ام، چه شده‏ام، چه مى‏خواهم باشم؟

تهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

 

از تهي سرشار
جويبار لحظه ها جاري ست
چون سبوي تشنه كاندر خواب بيند آب ، واندر آب بيند سنگ
دوستان و دشمنان را مي شناسم من
زندگي را دوست مي دارم
مرگ را دشمن
واي ، اما با كه بايد گفت اين ؟ من دوستي دارم
كه به دشمن خواهم از او التجا بردن
جويبار لحظه ها جاري

002493.jpg

امروز سيزدهم رجب است. روزي كه خورشيد ميهمان هميشگي آسمان شد و سه  باره انسان به انسان بودن خويش افتخار كرد، يكبار هنگام فرمان سجده و تكريم آدم، دوم هنگامي كه طاق كسري فرو ريخت و دليل خلقت آدم حضرت رحمه للعالمين پا به عرصه وجود گذارد و سومين مرتبه اكنون است كه حضرت علي(ع) زمين را هم فخر آسمان كرد.

روز پدر به همه ی پدرای زحمتکش مبارک باد.

عاقبت روزي ترا ، اي كودك شيرين

تنگ در آغوش مي گيرم

اشك شوق از ديده مي بارم

 با نگاه و خنده و بوسه

در بهار چشم هايت دانه مي كارم

نيمه شب گهواره جنبان

تو مي گردم

 لاي لايي گوي بالين تو مي مانم

دست را بر گونه ي گرم تو مي سايم

اشك را از گوشه ي چشم تو مي رانم

 گاه در چشمان گريان تو مي بينم

 آسمان را ، ابر را ، شب را و باران را

 گاه در لبخند جان بخش تو مي يابم

گرمي خورشيد خندان بهاران را

چون هوا را

بازي دست تو بشكافد

خيره در رگ هاي آبي رنگ بازوي تو مي گردم

از تنت چون بوي شير تازه برخيزد

مست از بوي تو مي گردم

ماه در آيينه ي چشم تو مي سوزد

همچو شمعي شعله ور در شيشه ي فانوس

 رنگ ها در گوي چشمت نقش مي بندد

صبحگاهان ، چون پر طاووس

قلب گرم و كوچكت چون

سينه ي گنجشك

 مي تپد در زير دست مهربان من

چون نوازش مي كنم ، مي جوشد از شادي

 در سرانگشتان من ، خون جوان من

زين نوازش ها تنت سيراب مي گردد

چشم هشيار تو مست خواب مي گردد

سايه ي مژگان تو بر گونه مي ريزد

مادرت بي تاب مي گردد

زلف انبوهش ترا بر سينه مي ريزد

مادرت چون من بسي بيدار خواهد ماند

بارها در گوش تو افسانه خواهد خواند

گاه در آغوش او بي تاب خواهي شد

گاه از لاي لاي او در خواب خواهي شد

روزها و هفته ها و سال ها چون او

بر كنار از درد خواهي ماند

تا ز دردش با خبر گردي

روزها وهفته ها و سالها چون من

بي غم
فرزند خواهي بود

تا تو هم روزي پدر گردي

 

شب ارزوها

 

600

 

فرشته ها از خدا می پرسن : اگه انقدر بنده هات رو دوست داری واسه چی غم رو آفریدی.می دونین خدا چی جواب می ده؟خدا جواب می ده: من بنده هامو می شناسم، تا وقتی غم به سراغشون نیاد به سراغ من نمیان."

امشب شب آرزوهاست...شبی که خیلی از آرزوها براورده می شه...

شبی که خیلی ها بعد از مدت ها سفره دلشونو واسه خدا باز می کنن...یه دل پر از غم...گناه...و شاید هم شادی… امشب باید آرزو کنیم...ولی چه آرزویی؟

 همون آرزوهای کوچیک و قشنگ روزای کودکیمون... ولی چرا فقط امشب...

بیاین کاری کنیم که هر شب,شب آرزوها باشه... 

در بین همه ی ارزوهای قشنگتون هیچ کسی رو فراموش نکنین.

خدای آرزوی همه آرزومندان رو از خودت می خوام.