ایوان دلتنگی
وقتی که در ایوان دلتنگی هایت می نشینی،
وقتی که پشت یک پنجره بارانی بی هوا شاعر می شوی، کسی هست که می توان
به او پناه برد،
کسی که در شب می توان دلتنگی ها را با او قسمت کرد.
نگاهت را از سنگ فرش های خیس و سرد کوچه های باران زده جدا کن!
تا کی می خواهی در کویری که برای خودت آفریدی قدم برداری؟!
می توان از تاریکی ها گذشت،می توان خود را در کوچه های سبز باور دوباره یافت.
یک نفرهست....
دلتنگی هایت را با اوقسمت کن،
تنها بااو.....!
شاعر: محیا شکیبا
پ.ن: سیگار بکش
مست کن
بغض کن
گریه کن
دق کن
ولـــــــــــــــی
با ادم بی ارزش درد و دل نکن... فهمیدی؟
+ نوشته شده در جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۴:۳۶ ب.ظ توسط یک شرقی