نيم ساعت پيش/ خدا را ديدم/ كه قوز كرده با پالتوي مشكي بلندش/ سرفه كنان/

در حياط از كنار دو سرو سياه گذشت/ و رو به ايواني كه من ايستاده بودم آمد/

آواز كه خواند تازه فهميدم/ پدرم را با او اشتباهي گرفته ام

زنده ياد پناهي


پ.ن۱:وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ،

میفهمی پیر شده...وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ،

میفهمی پیر شده...وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره

 اما هیچ چی نمیگه...و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های

 تو هستش ، دلت میخواد بمیری...

=================================

پ.ن۲ : دلم واسه اون روزایی تنگ شده , که کسی رو دوست نداشتم....

فقط بابا و مامانم رو دوست داشتم ،چه خوب بود اون بی خیالی ها ...!!!