دبوانه ای از قفس پرید
خداوند روی کارهایم قضاوت خواهد کرد و من خواهم گفت:
برای لحظه ای از زندگی کردن،ایستادم و به باد خیره شدم، فراموش کردم بذری بیفشانم،
با شادی زندگی نکردم، حتی باده ای،که به من دادند ننوشیدم. اما یک روز آماده شدم و
به کار باز گشتم. همانند باخ،ون گوگ،واگنر، بتهون، انیشتین و دیگر دیوانگان
پیش از خودم،به مردم درباره ی رویاهای بهشتم گفتم...
پ.ن : بارون بارونه ، زمستون و تابستون و پاییز و بهار نداره ،
هروقت که بباره حالم خوب میشه خوبه خوبه خوب...
پائولو کوئیلو
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۲ ساعت ۱۱:۱۹ ب.ظ توسط یک شرقی