بر سیم های برق
و امروز
آنقدر شفافیم
که قاتلان درونمان پیداست
و دریای شهرمان
چنان خسته ست
که عنکبوت
بر موج هایش تار می بندد
کاش
کسی این مارها را
عصا کند
و کاش آنکه استخوان هایم را می لیسید
شعرهایم را از بر نبود
...
زنبورها را مجبور کرده ایم
از گل های سمّی
عسل بیاورند.
و گنجشکی که سال ها
بر سیم نشسته
از شاخه ی درخت می ترسد.
با من بگو
چگونه بخندم
وقتی که دور لب هایم را مین گذاری کرده اند ؟
□□□
ما
کاشفان کوچه های بن بستیم
حرف های خسته ای داریم
این بار
پیامبری بفرست
که تنها گوش کند ...
گروس عبدالملکیان
مجموعه شعر "سطرها در تاریکی جا عوض می کنند"
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۰ ساعت ۴:۲۴ ب.ظ توسط یک شرقی