خلاصم کن
غروبا مرگ رو دوشم طلوعم کن تو میتونی
تمومم سایه می پوشم شروعم کن تو میتونی
شدم خورشید غرق خون میون مغرب دریا
منو با چشمای بازت ببر به تا مشرق رویا
دلم با هر تپش با هر شکستن تا نمی فهمه
که هر اندازه خوبه عشق همون اندازه بی رحمه
چه راه هایی که رفتم تا که بفهمم جز تو راهی نیست
خلاصم کن از عشقهایی که گاهی هست و گاهی نیست
تو خوب سوختن رو می شناسی سکوت و از اونم بهتر
من آتیشم یه کاری کن نمونم زیر خاکستر
میخام مثه همون روزها که بارون بود و ابری شم
دوباره تو حریر تو مثه چشمات ابری شم
دلم با هر تپش با هر شکستن تا نمی فهمه
که هر اندازه خوبه عشق همون اندازه بی رحمه
چه راه هایی رفتم تا که بفهمم جز تو راهی نیست
خلاصم کن از عشقهایی که گاهی هست و گاهی نیست
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۹ ساعت ۱:۲۲ ب.ظ توسط یک شرقی
|