حسرت سکوت
از کران تا بیکران این جهان
در میان این زمین و آسمان
من چرا افتاده ام؟
لابه لای عابران خسته جان
....
شعر هایم می رسند از راه دور
از مکانی ناشناس و بی نشان
شعر می پیچید چو پیچک بر لبم
واژه هایی می نشیند بر زبان
....
می نویسم لیک با اندوه و آه !
شکوه هایم می رسد تا آسمان
باز می خواهم که در خلوت شوم
تکه ای کاغذ، نوشتم روی آن..
....
هیس!ساکت شو! دلم خوابیده است
...
نه ! نمی فهمند مرا این مردمان!
این شعر رو یکی از دوستان تو قسمت نظرات نوشته بودن من که خیلی خوشم اومد امیدوارم شما هم بپسندین.
+ نوشته شده در جمعه ۱ آبان ۱۳۸۸ ساعت ۱۱:۳۳ ق.ظ توسط یک شرقی
|