دهانت را ميبويند

مبادا که گفته باشی دوستت ميدارم

دلت را ميبويند

روزگار غريبيست نازنين

و عشق را کنار تیرک راه بند تازیانه میزنند

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

در این بن بست کج و پیچ سرما

اتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان میدارند

به اندیشیدن خطر مکن

روزگار غریبیست نازنین

ان که بر در میکوبد شبا هنگام

به کشتن چراغ امده است

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

انک قصابانند بر گذر گاه ها مستقر

با کوله و ساطوری خون الود

روزگار غریبیست نازنین

و تبسم را بر لبها جراحی میکنند

و ترانه را بر دهان

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

کباب قناری بر اتش سوسن و یاس

روزگار غریبیست نازنین

ابلیس پیروز مست

سور عزای ما را در خانه به سفره نشسته است

خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد...