به چه می اندیشی؟

میدانم…

     به تزریق مخدر شوق به رگهای روانت

     به زیبایی پشت پنجره مه آلوده

     به جرقه ای در تاریکی ذهنت

     به تمام آنچه می تواند تو را از آنچه هستی برهاند

پس گوش کن به سکوتی که شب هنگام از آن بیزاری

شاید بشنوی صدای خوش طنین ضربات هستی به روح ات را

سکوتی خالی از همهمه اندیشگانت