زندگاني شعله مي خواهد"صدا سر داد

عمو نوروز

شعله ها را هيمه  بايد روشني افروز:

كودكانم, داستان ما  ز ارش بود

او به جان خدمتگزار باغ اتش بود

روز گاري بود‌‌‌,

روزگار تلخ وتاري بود

بخت ما چون روي بد خواهان ما تيره

دشمنان بر جام ما چيره...

اسمان اشك ها پر بار

انجمن ها كرد دشمن,

رايزن ها گرد هم اورد دشمن,

تا به تدبيري كه در ناپاك دل دارند,

هم به دست ما شكست ما بر انديشند...

اخرين فرمان,

اخرين تحقير...

مرز را پرواز تيري مي دهد سامان!

گر به نزديكي فرود ايد,

خانه هامان تنگ,

ارزومان كور...

ور بپرد دور,

تا كجا؟...تا چند؟...

اه !... كو بازوي پولادين و كو سر پنجه ي ايمان؟؟؟...

لشكر ايرانيان در اضطرابي سخت درد اور,

كودكان بر بام,

دختران بنشسته بر روزن

مادران غمگين كنار در

كم كمك در گوش امد پچ پچ خفته...

منم ارش ,

چنين اغاز كرد ان مرد با دشمن

منم ارش , سپاهي مرد ازاده,

به تنها  تير تر كش ازمون تلختان را

اينك اماده ...

كمان  كهكشان در دست,

كمانداري  كمانگيرم

شهاب تيزرو  تيرم’

ستيغ سربلند كوه ماوايم...

زمين خاموش بود و اسمان خاموش

تو گويي اين جهان را بود با گفتار ارش گوش

دشمنانش, در سكوتي  ريشخند اميز, راه  وا كردند...

ارش اما هم چنان خاموش,

از شكاف دامن البرز بالا رفت...

بي نشان از پيكر ارش

با كمان تركشي  بي تير

اري, اري.جان خود در تير كرد ارش,

كار صدها, صد هزاران تيغه شمشير كرد

ارش...

وانجا را , از ان پس ,

مرز ايرانشهر  و  توران باز ناميدند.

                                   سراينده: سياوش كسرايي