دلم گرفته...

کدامین چشمه سمی شد که آب از آب می‌ترسد؟‎

و حتی ذهن ماهیگیر از قلاب می‌ترسد

کدامین وحشت وحشی گرفته روح دریا را؟‎

که توفان از خروش و موج از گرداب می‌ترسد

گرفته وسعت شب را غباری آن‌چنان مبهم‎

که چشم از دیدگاه و ماه از مهتاب می‌ترسد

شب است و خیمه شب بازان و رقص وحشی اشباح‎

مژه از پلک و پلک از چشم و چشم از خواب می‌ترسد

بهمن رافعی

احمق نیستم

 

 

"... پر بودم و سیر بودم و سیراب

و لذتم تنها این بود که...

آری کارم سخت است و دردم سخت

و از هرچه شیرینی و شادی و بازی است محروم

اما ...

این بس که می‌فهمم!

خوب است .

احمق نیستم..."

دکتر شریعتی

تولد

 

۲۲ سالگیم مبارک

امروز ظهر شیطان را دیدم !

نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت…

گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟

بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند…

شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!

گفتم:…

به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟

گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به

 ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند.

 اینان را به شیطان چه نیاز است؟

 

شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت: آن روز که

خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت،

 تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و میگفتم که :

همانا تو خود پدر منی