سلام899999999999999999999999

باز هفت سين سرور

ماهي و تنگ بلور

سکه و سبزه و آب

نرگس و جام شراب

باز هم شادي عيد

آرزوهاي سپيد

باز ليلاي بهار

باز مجنوني بيد

باز هم رنگين کمان

باز باران بهار

باز گل مست غرور

باز بلبل نغمه خوان

باز رقص دود عود

باز اسفند و گلاب

باز آن سوداي ناب

کور باد چشم حسود

باز تکرار دعا

يا مقلب القلوب

يا مدبر النهار

حال ما گردان تو خوب

راه ما گردان تو راست

باز نوروز سعيد

باز هم سال جديد

باز هم لاله عشق

خنده و بيم و اميد

عید شما مبارک

 

پس و پیش امدن بهار

آنک، آنک کلبه‌ای روشن، روی تپه، روبه روی من...

در گشودندم. مهربانی‌ها نمودندم.

 زود دانستم، که دور از داستان خشم برف و سوز،

 در کنار شعلهٔ آتش،

 قصه می‌گوید برای بچه‌های خود عمو نوروز،

«... گفته بودم زندگی زیباست. گفته و ناگفته، ای بس نکته‌ها اینجاست.

 آسمان باز؛ آفتاب زر؛ باغ‌های گل؛ دشت‌های بی در و پیکر؛

سر برون آوردن گل از درون برف؛

 تاب نرم رقص ماهی در بلور آب؛

 بوی عطر خاک باران خورده در کهسار؛

 خواب گندم زارها در چشمهٔ مهتاب؛

 آمدن، رفتن، دویدن؛ عشق ورزیدن؛

 در غم انسان نشستن؛

پا به پای شادمانی‌های مردم پای کوبیدن؛

کار کردن، کار کردن؛

 آرمیدن؛

چشم انداز بیابان‌های خشک و تشنه را دیدن؛

جرعه‌هایی از سبوی تازه آبِ پاک نوشیدن؛

گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن؛

 هم نفس با بلبلان کوهی آواره خواندن؛

 در تله افتاده آهوبچگان را شیردادن و رهانیدن؛

 نیم روز خستگی را در پناه دره ماندن؛

گاه گاهی، زیرِ سقفِ این سفالین بام‌های مه گرفته،

 قصه‌های درهم غم را ز نم نم‌های باران‌ها شنیدن؛

بی تکان گهوارهٔ رنگین کمان را در کنار بام دیدن؛

یا، شب برفی، پیشِ آتش‌ها نشستن، دل به رؤیاهای دامن گیر و گرمِ شعله بستن...

آری، آری، زندگی زیباست. زندگی آتش گهی دیرنده پابرجاست. گر بیفروزیش،

 رقص شعله اش در هر کران پیداست. ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست

پیرمرد، آرام و با لبخند، کنده‌ای در کورهٔ افسرده جان افکند.

چشم هایش در سیاهی‌های کومه جست وجو می‌کرد؛

 زیر لب آهسته با خود گفت وگو می‌کرد:

«زندگی را شعله باید برفروزنده؛ شعله‌ها را هیمه سوزنده.

جنگلی هستی تو، ای انسان!جنگل، ای روییده آزاده، بی دریغ افکنده

روی کوه‌ها دامان، آشیان‌ها بر سرانگشتان تو جاوید، چشمه‌ها در سایبان‌های

 تو جوشنده، آفتاب و باد و باران بر سرت افشان، جان تو خدمت گرِ آتش...

 سربلند و سبز باش، ای جنگلِ انسان!

«زندگانی شعله میخواهد»، صدا سرداد عمو نوروز،

شعله‌ها را هیمه باید روشنی افروز

 

فرشته بی کار

روزي مردي خواب عجيبي ديد. ديد که پيش فرشته هاست و به کارهاي آنها نگاه

مي کند. هنگام ورود، دسته بزرگي از فرشتگان را ديدکه سخت مشغول کارند و

 تند تند نامه هايي را که توسط پيک ها از زمين مي رسند، باز مي کنند و آنها را

 داخل جعبه مي گذارند. مرد از فرشته اي پرسيد: شما چکار مي کنيد؟ فرشته در

 حالي که نامه اي را باز مي کرد، گفت: اينجا بخش دريافت است و ما دعاها و

 تقاضاهاي مردم از خداوند را تحويل مي گيريم.

مرد کمي جلوتر رفت. باز تعدادي از فرشتگـــان را ديد که کاغذهـايي را داخل

پاکت مي گذارند و آن ها را توسط پيک هايي به زمين مي فرستند.

مرد پرسيد: شماها چکار مي کنيد؟ يکي از فرشتگان با عجله گفت: اينجا بخش

 ارسال است، ما الطاف و رحمت هاي خداوند را براي بندگان به زمين مي فرستيم.

مرد کمي جلوتر رفت و يک فرشته را ديد که بيکار نشسته است. با تعجب

از فرشته پرسيد: شما چرا بيکاريد؟

فرشته جواب داد: اينجا بخش تصديق جواب است. مردمي که دعاهايشان

 مستجاب شده، بايد جواب بفرستند ولي فقط عده بسيار کمي جواب مي دهند.

مرد از فرشته پرسيد: مردم چگونه مي توانند جواب بفرستند؟

فرشته پاسخ داد: بسيار ساده، فقط کافيست بگويند: خدايا شکر

من اگر برخیزم ،تو اگر برخیزی ،همه بر می خیزند.

و چه پیوند صمیمت ها،

که به آسانی یک رشته گسست.

چه امیدی، چه امید؟

چه نهالی که نشاندم من و بی بر گردید.

دل من می سوزد،

که قناری ها را پر بستند،

که پر پاک پرستو ها را بشکستند،

و کبوتر ها را

_ آه کبوتر ها را...

و چه امید عظیمی به عبث انجامید.

چه کسی می خواهد

من و تو ما نشویم؟

خانه اش ویران باد!

من اگر ما نشوم تنهایم،

تو اگر ما نشوی خویشتنی.

از کجا که من و تو

شور یکپارچگی را در شرق

باز برپا نکنیم؟

از کجا که من و تو مشت رسوایان را وا نکنیم؟

من اگر برخیزم ،

تو اگر برخیزی ،

همه بر می خیزند.

من اگر بنشینم،

تو اگر بنشینی،

چه کسی بر خیزد؟

چه کسی با دشمن بستیزد؟

چه کسی پنجه در پنجه ی هر دشمن در آویزد؟

کوه باید شد و ماند،

رود باید شد و رفت،

دشت باید شد و خواند

حرف را باید زد!

درد را باید گفت!

سخن از مهر من و جور تو نیست،

سخن از متلاشی شدن دوستی است.

عبث بودن پندار سرو آور مهر

آشنایی با شور؟

جدایی با درد؟

و نشستن در بهت فراموشی

_ یا غرق غرور؟!

تو مپندار که خاموشی من،

هست برهان فراموشی من.

من اگر برخیزم،

تو اگر برخیزی،

همه بر می خیزند.

در شهر های بزرگ

چه سرو های بلندی

چه روحهای ساده

و

معصومی هست.

سرطان ...

 

 تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...

موسسه خیریه حمایت از کودکان مبتلا به سرطان

 

چه واژه غریبیست دوست داشتن........

اولین بار توی پرسه زدن های بعد از ظهر ام تابلوی مطب ات را دیدم. اولش فقط

 حس کنجکاوی وادارم کرد بیایم و باهات ملاقات کنم اما وقتی مطب شلوغ ات

را دیدم کاملا مطمئن شدم که تو حتما می تونی واسه سرگشتگی من یه فکر اساسی

 بکنی. این شد که با هر سختی ای که بود به دیدنت اومدم. تو اولین جلسه همه چیز

 کاملا طبیعی بود. اما از جلسات بعدی یه حس عجیب نسبت به تو پیدا کردم.

 انگار به دیدنت عادت کرده بودم. و در این بین دچار یک مشکل بزرگ هم شده

 بودم که نمی تونستم به راحتی بهت بگم. تحمل خیلی سخت بود. .واسه همین ، یه روز

 دلمو زدم به دریا و تو یکی از ملاقات هام مشکل ام رو بهت گفتم. تو قیافه سردی 

گرفتی و گفتی که همسر و فرزند داری و به خاطر اونا نمیتونی بهم کمک کنی.

 بعد هم گفتی واسه حل مشکل بهتره که دیگه جلسات ملاقات رو تعطیل کنم و به

دیدنت نیام. برام خیلی سخت بود تحمل حرفهات.

 به همین خاطر با گریه از مطب ات اومدم بیرون. دیگه همه چیز واسم تموم شده بود.

تو زندگی ام یک بار به دیدن یه نفر عادت کرده بودم و اونم اینجوری جواب داده بود.

 این شد که رفتم و رفتم تا رسیدم به یه ساختمون بلند که نیمه تموم بود. ده طبقه!

رفتم بالا و چند خط نوشتم و گذاشتم تو جیبم. بعد هم گرومپ و همه چیز تموم شد.

 اما نه! همه چیز وقتی تموم شد که روز بعد تو جلوی کیوسک روزنامه فروشی

 با دیدن عکس من خشک ات زد. زیر عکس نوشته شده بود: اولین نمونه شبیه سازی

 شده انسان پس از فقط شش ماه زندگی در میان مردم عادی خودکشی کرد.......

و تو به روزی فکر کردی که منو از خودت روندی فقط به خاطر اینکه پولی واسه

 پرداخت حق ویزیت ات نداشتم.

کابوس

هیچ کس اینجا گم نمیشود...

آدم ها به همان خونسردی که آمده اند

چمدانشان را می بندند و ناپدید میشوند...

یکی در مه...

یکی در غبار...

یکی در باران...

یکی در باد...

و بیرحم ترینشان در برف...{شاید هم بهار!!!}

آنچه به جا میماند

رد پایی است

و خاطره ای که هر از گاه

پس میزند مثل نسیم سحر

پرده های اتاقت را...

 

دختر شرق 2 ساله ش رو تموم کرد...................

 

تولد تولد تولدت مبارک...........

تولد دختر شرق مبارک

 هدیه و کادوی جشن تولد