محرم الحرام چه واژه غمگینی.................

غریب ترین خاطره!

مادر مهربانم،می نویسد غروب بارانم،بارانی که هیچ گاه بر نگاهم طلوع نکرد،از دردها و غریبی ها،از مدینه-کوفه،تا کربلا،شام،همان دست ظالمانه ای که چهره ی مهربانت را سرخ کرد و به جایی رسید که با جراتی ظالمانه اینچنین برادرم را شهید کردند و حتی رحمی بر جسم بی جانش هم نکردند...
دیوار می شنید زمزمه های حسین را که نجوا می کرد مادر، و حسن که نظاره گر دردهای تو بود باران چشمانش بدرقه می کرد و رفتنت را! و من تنها خواهری کوچ برای برادرانم و همدمی برای پدر بودم.وای بر آنها که چه ظالمانه مهربانی چشمانت را پاسخ گفتند .
و بقیع چه خوب می داند غریبی تو را...!
*******************************************************

اشک خاک

خاک می نویسد از دردها و غریبی و تشنگی،از غروبِ باران و فراتی که شرمنده در خود فرو رفته بود از 72 پروانه ی عاشق که با آغوشی گرم شهادت را پذیرفتند وکودکی که عاشقانه شهادت را لبخند می زد...

 

ادامه نوشته

فرا رسیدن ماه محرم رو به همگی تسلیت می گم.

حسين(ع) بيشتر از آب تشنه لبيك بود. افسوس كه بجاي افكارش زخمهاي تنش را نشانمان

 دادند و بزرگترين دردش را بي آبي ناميدند ...

آسمان آبی تر
 آب آبی تر
من درایوانم رعنا سر حوض
 رخت می شوید رعنا
برگ ها می ریزد
 مادرم صبحی می گفت :‌ موسم دلگیری است
 من به او گفتم : زندگانی سیبی است ‚ گاز باید زد با پوست
 زن همسایه در پنجره اش تور می بافد می خواند
 من ودا می خوانم گاهی نیز
 طرح می ریزم سنگی ‚ مرغی ‚ ابری
آفتابی یکدست
 سارها آمده اند
تازه لادن ها پیدا شده اند
من اناری را می کنم دانه به دل می گویم
خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود
می پرد در چشمم آب انار : اشک می ریزم
 مادرم می خندد
 رعنا هم